جدول جو
جدول جو

معنی ذات العین - جستجوی لغت در جدول جو

ذات العین
(تُلْ عَ)
سلفینون. صریمهالجدی. عنبیه. فلومانن
علت چشم. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
ذات العین
(تُلْ عَ)
حمدالله مستوفی در نزهه القلوب در ذیل عنوان و من واسط الی ثعلبیه گوید: از واسط تا شعشعه سی میل از او تا عیص سی و دو میل، از او تا ذات العین بیست و شش میل از او تا شابیه بیست و شش میل از او تااخادید سی میل... (نزهه القلوب چ بریل لیدن 1331)
لغت نامه دهخدا
ذات العین
چشمدرد
تصویری از ذات العین
تصویر ذات العین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذات البین
تصویر ذات البین
میان دو تن یا دو گروه، آنچه میان دو یا چند تن باشد از خوبی یا بدی، دوجانبه، دوجانبی، مشترک میان دو تن یا دو گروه، حالت و حقیقت رابطۀ دو تن یا دو دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذات الیمین
تصویر ذات الیمین
جانب راست، سمت دست راست، دست راست، به راست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذات الریه
تصویر ذات الریه
درد و ورم و چرکی که بر اثر سرماخوردگی شدید و آنفولانزا در ریه پیدا می شود، ورم شش، سینه پهلو، پنومونی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رای العین
تصویر رای العین
رؤیت به چشم، دیدن به چشم، مشاهده
فرهنگ فارسی عمید
(تُرْ ر ی)
گیاهی است ماننده بقیصوم
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
داود ضریر انطاکی در تذکره ذیل کلمه شوصه و ذات جنب گوید: و یقال لما بین الکتفین منها ذات العرض و مقابلها ذات الصدر. رجوع بکلمه ذات الجنب قسمت منقول از تذکره شود. و رجوع به ذات الصدر، جزء منقول از کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ وَ)
سال گذشته و پیشین. لقیته ذات العویم، ای لقیته بین الاعوام. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع گوید، عویم مصغر عام است. و لقیته ذات العویم، یعنی پس از سالیان دراز. و ذات بظرفیت منصوب شده است و کنایه از مدّت است. - انتهی. و ’دهار’ذات العویم را میان سالگی، ترجمه کرده است و رایته ذات العویم ظاهراً معنی آن او را دیدم بفلان سال باشد
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ نَ)
آبی است نزدیک حاجر بر طریق حاجیان کوفه به مکه بر یک میلی نشناش. شاعر گوید:
الا تلکما ذات العنیق کأنّها
عجوز نفی عنها اقاربها الدهر.
واعرابی راست:
رایت و اصحابی بأظلم موهنا
سناالبرق یجلو مکفهرّاً یمانیا
قعدت له من بعد مانام صحبتی
تسح ّ علی ذات العنیق العزالیا.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عُ شَ)
موضعی است به طریق حاجیان بصره نزدیک هجر. و موضعی نزدیک طنب و ماریه ، ذات العشیره. رجوع به ذات العشیره شود
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شی)
صاحب المرصع گوید: موضعالحزن من دیار بنی تمیم. و در منتهی الارب آید: موضعی است در دیار بنی یربوع که در آن گیاه شیح بسیار روید
لغت نامه دهخدا
(تُلْ عَ)
نام اسب حنظله بن اوس سعدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تُ خِ فَ)
تبر دوسر. ج، ذوات الخلفین
لغت نامه دهخدا
(ذُ بُلْ عَ)
مردم چشم. مردمک چشم. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (دهار)
لغت نامه دهخدا
(تُشْ شَ بَ)
یکی از وادیهای علاه به یمامه است و مخلافی است به یمن. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُسْ سَ)
رحبه ای است از رحاب اضم به حجاز. (المرصع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُسْ سَ)
منزلی است نزدیک مدینه. و بلعمی در شرح غزوۀ انواط گوید: فصل در ذکر خبر غزو انواط: و این غزو را غزو انواطخوانند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم برفت و بر پایان کوهی شد و آن کوه را نام رضوی بود و همی رفت تا از حدّ یثرب بیرون شد و بحد تهامه درآمد و بمنزلی فرودآمدکه آن منزل را انواط گویند. خبر آمد که کاروان را بجهانیدند و کس را نیافتند و از آنجا به مدینه بازآمدند و چون ماه دیگر بود به جمادی الاولی برفت و ابوسلمه بن عبدالاشهل را بر مدینه خلیفه ساخت و علم بدست حمزه داد. و منزلی است بنزدیک مدینه آن را ذات السعیر خوانند پس پیغمبر را صلی الله علیه و سلم خبر آمد که کاروان از این راه نیامد پس بر دست راست از این منزل برفتند و پیاده آمدند بمنزلی که آنجا نیز گذر کاروان بود، هم نیافتند و آنجا درختی بود بزرگ که آن را ذات النسا خوانند بسایۀ آن درخت فرودآمدند پس پیغمبر صلی اﷲعلیه و سلم زیر آن درخت نماز کرد و آنجا دیک پختند و شب آنجا بودند و آن مزگت زیر آن درخت که پیغمبر صلی الله علیه و سلم نماز کرده است و جای آن دیک هست پس دیگر روز برفتند بطلب کاروان شدند بمنزلی دیگر و از آنجا بجائی شدند نامش مسرعه (؟) پس بمنزلی دیگر فرودآمدند نام آن صخرالرماد باز دیگر بجایی آمدند نامش شوب (؟) و از آنجا آب خوردند و باز بصحرا آمدند و اندرآن راه هیچ منزل و هیچ جای آب نماند که دانستند که کاروان گذر کند که نه همه گشتند و هیچ جای از کاروان اثر نیافتند پس براه راست بازآمدند و باز به ذات السعیر آمدند و آنجا مردمانی بودند از بنی لحم. پیغمبر صلی الله علیه و سلم با ایشان صلح کرد و باز به مدینه آمد اندر ماه جمادی الاخر. و اندر این غزو ذات السعیر بودکه پیغمبر صلی الله علیه و سلم علی مرتضی را طلب کرد ونیافت و از دیه بیرون شده بود و بزیر خرماستانی خفته و جامه از وی باز شده بود و روی او بخاک اندر رفته و پیغمبر علیه السلام او را بیدار کرد و گفت قم یا اباتراب این لقب بر علی علیه السلام بماند و او بدین فخرکردی و دوست داشتی که او را بدین کنیت خواندندی. عمار یاسر گفت من با علی خفته بودم هم بر آن خاک، چون آواز پیغمبر صلی الله علیه و سلم شنیدم بیدار شدم آن حضرت را دیدم که علی را بیدار میکرد و علی برخاست و پیش پیغمبر صلی الله علیه و سلم بایستاد و پیغمبر به ردای مبارک خویش سر و روی علی را پاک میکرد پس فرمود یا علی اندر این جهان بدبخت تر از آن کس نیست که ترا دشمن دارد و ترا بکشد و بر سرت زخم زند تا این محاسن تواز خون سرت تر شود و پیغمبر صلی الله علیه و سلم پیش از آنکه بغزوها شود فاطمه را به علی علیه السلام داد و فاطمه هنوز سیزده ساله بود و به ماه صفر او را به خانه امیرالمؤمنین علی فرستاد پس از آن بغزوها بیرون شد به ربیع الاول و از این غزوها که آخر جمادی الاولی بازگشت پس چون از این غزوها بازگشت و روزی دو به مدینه بماند مردی بیامد از مکه نام او عمرو بن جابر و به مدینه تاختن کرد و تا حدّ مدینه بیامد و ستوران مدینه براند از چراگاه چه گاو و گوسفند و خر هرچه یافتند ببردند و براه کج به بادیه اندر شدند و به مکه بردندو از مدینه بسه روز در راه بودند و پیغمبر صلی الله علیه و سلم از پس سه روز خبر یافت پس برنشست با جماعتی از مهاجران و از پس ایشان بتاختند تا از حدّ مدینه بیرون آمدند و ایشان را درنیافتند و علم بدین غزو علی علیه السلام داشت پس برفتند تا بسر چاهی رسیدند آنجافرودآمدند و سه روز ببودند و باز به مدینه آمدند
لغت نامه دهخدا
(تُزْ زُ مَ)
میانۀ روزگار. (قاضیخان بدر محمد دهار) ، در زمانی مقدّم
لغت نامه دهخدا
(تُرْری یَ)
درد شش. (مهذب الاسماء). آماس شش. التهاب و آماسی در شش با درد و سرفه و تب و تنگی نفس. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نزد پزشکان ورمی است در جگر سفید، چنانکه در بحر الجواهر گفته و در آقسرائی گوید: نزد پزشگان ورمی است در جگر سفید، چنانکه در بحر الجواهر گفته و در آقسرائی گوید: ورمی است حارّ در ریه - انتهی. و صاحب ذخیره گوید: ذات الریه، آماس شش را گویند.
و داود انطاکی گوید: ورم الرئه و تسمی ذات الرئه و هو ورم جرمها خاصهً و اسبابه احدالأخلاط و البخارات من الأعلی ان تقدم صداع او ذبحه و الاّ فمن غیره. و علاماته، الوجع و ضیق النفس و العطش والحمی والنفث الکثیر، ان کانت المادّه رطبهً و خفهالحمی والناخس ان کانت بارده و الاّ العکس. و اما حمرهالوجنه و السعال و الانتصاب فواجب فی الکل - انتهی. و آن بیماری باشد که جرم ریه ملتهب گردد و از میکربی خاص تولد کندو علاج نزدیک به برءالساعۀ آن پنی سیلین است که بنوی خداوند رحمان با کشف آن بر بندگان خود رحمت فرمود، ذات الریۀ حادّ یا سواره، نوعی از ذات الریه است شدیدتر و سریعالاّثارتر از ذات الریۀ عادی، ذات الریه الجنبی یا ذات الریه و الجنب، تورم و التهاب حجاب مستطبتن و ریه، ذات الریۀ قطعی. که ورم و التهاب در قطعات باشد
لغت نامه دهخدا
(تُلْ یَ)
سوی دست راست. (مهذب الاسماء). جانب راست. (دهار). دست راست. براست:
هم بتقلیب تو تا ذات الیمین
تا سوی ذات الشمال ای رب ّ دین.
مولوی
، و صاحب غیاث گوید و کسانی که نامۀ اعمالشان بر دست راست آید و مراد از این مؤمنانند
لغت نامه دهخدا
(بَ تُلْ عَ)
اشک. (مهذب الاسماء). اشک چشم. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(تُ اِ مَ)
انوق. رخمه. و آن یکی از جوارح طیور است:
و ذات اسمین و الالوان شتی
تحمّق و هی کیّسهالحویل.
(المرصع) (المزهر ص 339)
لغت نامه دهخدا
(بُلْ عَ)
یک از نه دروازۀ بیت المقدس:... و در پهنای مسجد دریست مشرقی که آنرا باب العین گویند که چون از این در بیرون روند و بنشیبی فروروند آنجا چشمۀ سلوان است. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ برلین ص 39)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ بَ)
مشترک میان دوتن یا دو قوم. میان دو کس یا دو جماعت، دوجانبه. دوجانبی، دوطرفی. که شامل هر دو جانب بود، اصلاح ذات البین. افساد ذات البین: رسول فرستادیم نزدیک برادر... و پیغامها دادیم رسول را که اندر آن صلاح ذات البین بود. (تاریخ بیهقی). مشایخ بخارا به اصلاح ذات البین برخاستند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 162). ملک نوح بعد از حصول رضاء جانبین و حدوث صفاء ذات البین بر اثر وزیر روانه شد. (ترجمه تاریخ یمینی همان نسخه). و او را (ابوعلی سیمجور فایق را) به موافقت و مرافقت خویش و اتحاد ذات البین بفریفت و او را در این دعوت سمح القیاد یافت. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی مؤلف ص 55). فایق... ابوعلی را گفت مقصود از ارسال تو بخطۀ جرجانیه و التفاتی که بجانب تو کرده اند، تفریق ذات البین است و آنکه سلسلۀ اتحاد و موافقت ما از هم فروگشایند... (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ص 126). بخفض جناح ذلت پیش آئی و به استمالت خاطر و استقالت از فساد ذات البینی که در جانبین حاصل است مشغول شوی. (مرزبان نامه)
لغت نامه دهخدا
(تُلْعِ)
نام موضعی است. تغلبی گوید:
سألت عنهم و قد سدت اباعرهم
من ابین رحبه ذات العیص فالعدن.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُلْ اَ یُ)
رجوع به باریکلومانن شود
لغت نامه دهخدا
دیدن بچشم دیداربچشم. یا به رای العین. بمشاهده چشم: سلطان... از آنجا باصفهان آمد و چون بیشتر ممالک خود برای العین مشاهده فرمود بهر موضعی و الیی نصب کرد. توضیح در عربی گویند جعلته رای عینک قرار دادم او را روباروی تو چنان ببینی او را، چشمدید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات البطن
تصویر ذات البطن
درونروده اندرونه آنچه از فضول در شکم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
التهاب و آماس در شش با درد و سرفه و تب و تنگی نفس، درد و ورم که بر اثر سرماخوردگی در ریه پیدا میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الیمین
تصویر ذات الیمین
دست راست، راستکاران که کردار نامه را به دست راستشان دهند
فرهنگ لغت هوشیار
سودا داد و ستد، میانجی، جاور (حال) جاتک میانه دوکس یا جماعت دو جانبه: (باب بیستم - در اصلاح ذات البین و صله رحم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذات الریه
تصویر ذات الریه
((تُ رّ یِ))
عفونت و التهاب در نسج ریه خصوصاً به وسیله میکربی به نام پنوموکوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذات البین
تصویر ذات البین
((~. بَ))
آنچه میان دو کسی باشد از خوبی و بدی، شادی و اندوه
فرهنگ فارسی معین